جدول جو
جدول جو

معنی عالی مرد - جستجوی لغت در جدول جو

عالی مرد
(مَ)
طالب مولی که دنیا و عقبی را در خیال هم نیارد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
عالی مرد
اپرمرد ابرمرد طالب مولی که دنیا و عقبی را در خیال هم نیارد، آنکه به مرحله اعلای بشریت برسد زبرمرد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از علی مراد
تصویر علی مراد
(پسرانه)
مرکب از علی (بلندمرتبه) + مراد (آرزو)، نام یکی از پادشاهان زندیه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عالی قدر
تصویر عالی قدر
والامقام، بلندمرتبه، بزرگوار
فرهنگ فارسی عمید
(عَ یِ مُرْ ری)
ابن عبدالقادر بن سودۀ مری. مکنی به ابوالحسن. شاعر متوفی در سال 1333 هجری قمری او را دیوان شعری است. (از معجم المؤلفین)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ مُ شِدد)
ابن عمر بن قزل بن جلال ترکمانی. مشهور به مشد و ملقب به سیف الدین و مکنی به ابوالحسن. شاعر و از امراء بود. وی در سال 602 هجری قمری در مصر متولد شد و در روز عاشورای سال 656 هجری قمری در دمشق درگذشت. او را دیوان شعری است. (از معجم المؤلفین). صاحب معجم المؤلفین به مآخذ ذیل نیز اشاره کرده است: الوافی صفدی ج 12 ص 128. البدایۀ ابن کثیر ج 13 ص 197. النجوم الزاهرۀ ابن تغری بردی ج 7 ص 64. شذرات الذهب ابن عماد ج 5ص 280. حسن المحاضرۀ سیوطی ج 1 ص 327. ایضاح المکنون بغدادی ج 491. هدیه العارفین بغدادی ج 1 ص 710
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی است از دهستان ماهیدشت پایین بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان. واقع در 11هزارگزی جنوب ماهیدشت و 4هزارگزی جنوب خزل. ناحیه ای است واقع در دامنۀ سردسیر و 175 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصولاتش غلات، حبوبات، دیم و لبنیات است و اهالی به کشاورزی و گله داری اشتغال دارند. راه مالرو دارد و در تابستان از خزل اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی است جزء دهستان پائین بخش طالقان شهرستان تهران. واقع در 21هزارگزی باختری شهرک، کنار راه عمومی مالرو قزوین. کوهستانی و سردسیر. 82 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصولاتش غلات، لوبیا، سیب زمینی، شغل اهالی زراعت صنایع دستی کرباس و گلیم وجاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
شعبه ای از طایفۀ عالی انور هفت لنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 74)
لغت نامه دهخدا
(عَ سُ دَ)
دهی است از دهستان خدابنده لو، بخش قروه، شهرستان سنندج. واقع در 13هزارگزی شمال خاوری گل تپه، و 12هزارگزی خاور راه شوسۀ همدان به بیجار. ناحیه ای است کوهستانی وسردسیر، و دارای 400 تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین می شود. و محصول آن غلات، حبوب، انگور، صیفی و لبنیات است. اهالی به زراعت و گله داری اشتغال دارند. راه آن مالرو است، و در تابستان از طریق سراب می توان اتومبیل برد. فاضل آب سراب را در زمستان و بهار در غار بالای این ده بوسیلۀ سدی جمعآوری می نمایند و در تابستان به مصرف آبیاری اراضی طراقیا میرسانند. نام اصلی این ده علی سد است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ خَ)
ابن احمد خرد یمانی. فقیه و اصولی و ادیب بود و به سال 994هجری قمری درگذشت. او را تحقیقی در رسالۀ قشیریه است. (از معجم المؤلفین بنقل از الاعلام زرکلی ج 5 ص 64)
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ لِ)
دهی است از دهستان تیلکوه، بخش دیوان دره، شهرستان سنندج. دارای 130 تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین میشود. و محصول آن غلات، عسل، پشم و نخود است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
اسم هندی فلفل اسود است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(دِ لَ / لِ)
جهانگرد و سیاح. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
نامش میرزا محمد حسین خلف صدق میرزا محمد. کلانتر سابق فارس و از اجلۀ سادات آن سامان است. او را اخلاق نیکو بود و محضرش مجمع شعرا و عرفا و فضلاء و در حدود 1236هجری قمری درگذشت. و به قول صاحب آثار العجم در 1243 در قید حیات بود. غالب اشعارش غزل بود و از جمله اشعار اوست در وصف قلعۀ شریفۀ مشهد مقدس حضرت حسین:
این نغز باره چیست که از بس شکوه و فر
گوئی برون نموده ز جیب سپهر سر
این سد طرفه چیست که از غایت علو
کیوان بدامنش بود از فرق بی سپر.
(مجمعالفصحاء ج 2 ص 351).
و رجوع به ریحانه الادب شود
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
آنکه شرف عالی دارد:
صانع زرین عمل مهتر عالی شرف
در ید بیضا رسید دست عمل ران او.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(قَ)
بلندمرتبت. والامقام. بزرگوار. از القاب احترام که در اول نوشتجات و در سر پاکتها نویسند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
آنکه او را محل و مقام بالا است. والاجاه:
نگه کرد سلطان عالی محل
خودش در بلا دید و خر در وحل.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
آنکه مشرب خوب دارد. خوش مشرب. بلندنظر:
حافظ ار بر صدر ننشیند زعالی مشربیست
عاشق دردی کش اندر بند مال و جاه نیست.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(قِ مَ)
در تداول عامه کسی را گویند که دوران جوانی را گذرانده باشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از عالم گرد
تصویر عالم گرد
جهانگرد سیاح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عالی شرف
تصویر عالی شرف
آن که دارای شرف عالی است
فرهنگ لغت هوشیار
والا ارج اوجمند بلند مرتبه والا مقام، از عناوین احترام آمیز که در مکاتبات به کار برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عالی محل
تصویر عالی محل
آن که دارای مقامی بلند است والا جاه عالی مرتبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عالی مشرب
تصویر عالی مشرب
آن که مشرب نیک دارد بلند مرشب
فرهنگ لغت هوشیار
چهل ساله میانسال مرد دو کاره (گویش گیلکی) کسی که دوران جوانی را گذرانیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاقله مرد
تصویر عاقله مرد
((~ مَ))
کسی که دوران جوانی را گذرانده باشد
فرهنگ فارسی معین
ارجمند، بزرگوار، بزرگ، بلندمرتبه، جلیل، شریف، عزیز، گرامی، گرانقدر، گرانمایه، گران پایه، مفخم، والامقام، والا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع پنجک رستاق کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
مرد عاقل و پا به سن گذاشته
فرهنگ گویش مازندرانی